جنگ همزمان میدان نبرد بیرونی و درونی انسان است؛ لحظهای که صدای گلوله و انفجار حصارهای سنگر و ذهن را درهم میکوبد. وقتی ساختارهای نمادین―زبان، اخلاق و فرهنگ―در برابر خشونت بیرحمانه جنگ فرو میریزند، نیروهایی از ناخودآگاه آزاد میشوند که نه وسیلهی بیان دارند و نه امکان ثبت در نظمِ شناختهشدهی روان.
فروید و رانهی مرگ
زیگموند فروید در جنگ جهانی اول، داوطلبانه در کلینیک اعصاب و روان وین به درمان سربازان «شوک جنگی» پرداخت. او که سالها پیش اصلِ لذت را عاملی برای اجتناب از درد و جستوجوی لذت معرفی کرده بود، در مواجهه با وحشت مداومِ مجروحان دریافت نیرویی ویرانگر نیز در روان وجود دارد: رانهی مرگ (تاناتوس). این رانه انسان را به بازگشت به حالت بیحرکتی و فنا میخواند و در جنگ، مشروعیتی همگانی پیدا میکند. هنگامی که سربازی فراتر از زمان شخصیاش کشیده میشود و تنها نفسِ نشانِ زندگیش است، جوشش رانهی مرگ را میتوان لمس کرد.
تمدن با قانون، اخلاق و نهادهای فرهنگی کوشیده است این رانه را در بستر نمادین مهار کند. اما در آشوبِ جنگ، فقر، تحقیر جمعی و تبلیغاتِ ایدئولوژیک، این سدها فرو میریزند و نیروی ویرانگرِ روانی به خیابانها و سنگرها سرازیر میشود.
بیون و عناصر بتا
ویلفرد بیون، هنگامی که در هفدهسالگی رانندهی تانک در جبهههای شمال فرانسه بود، شاهد فوران تودهای از دادههای هیجانی خام—صدای شلیک، تصویر مرگ یاران، وحشتِ بیپایان—بود. او این دادهها را عناصر بتا نامید: موادی که ذهن فاقد ابزار لازم برای پردازش و معناگذاریشان است. بیون در بازگشت به لندن نزد ملانی کلاین آموزش دید و مفهوم کارکرد آلفا را معرفی کرد؛ کارکردی که عناصر بتا را به دادههای قابل تفکر (عناصر آلفا) بدل میکند. اگر این کارکرد مختل شود یا «ظرف» جمعی—در قالب همرزمانی پشتیبان یا فضای درمانی—فقدان داشته باشد، عناصر بتا در روان میپوسند و شلبودگی روان یا فروپاشی میدانی رخ میدهد.
همزمان، وقتی گروههای نظامی وارد فرضهای بنیادین میشوند، اعتقاد کور به رهبری یا دشمنی مطلق برقرار میگردد، اندیشهی مستقل مهار شده و همدستی در خشونت تعمیق مییابد.
لکان و ژوئیسانس
ژاک لکان در دوران جنگ جهانی دوم، در بیمارستانهای نظامی پاریس مشاهده کرد که سربازان فراتر از آسیب جسمانی دچار «بیکلامی امر واقعی» میشوند؛ مرحلهای که زبان در برابر وحشت درمانده است. او ژوئیسانس را تجربهای تعریف کرد که از اصل لذت هم عبور میکند؛ لذتی درهمتنیده با دردِ شدید. در میدان جنگ، این ژوئیسانس به شکل «سرخوشی قتالی» بروز میکند: احساسی که سرباز را از ترس فراتر برده و در آستانهی نابودی همزمان لذتبار و دردناک فرو میبرد.
لکان سه فضای اساسی را معرفی کرد:
- نمادین (قانون، زبان، اخلاق)
- تصویری (پندارهها، فانتزیها)
- امر واقعی (چیزی که در زبان و تصویر ثبت نمیشود)
وقتی جنگ سرباز را به امر واقعی میرساند، نظم نمادین فرو میریزد و ژوئیسانسِ رانهی مرگ آزاد میشود.
کلاین، پارانوئید-اسکیزوئید و همانندسازی فرافکنانه
ملانی کلاین، روانکاوی که در لندنِ دوران بمباران رشد کرد، نشان داد که رانهی پرخاشگری و خشم ریشه در روابط اولیهی کودک با مادر دارد. او مفهوم موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید را تعریف کرد: حالتی که در آن کودک (یا جامعه) دشمن را مطلقاً شر میپندارد و خود را منزه از هر آلودگی. این وضعیت در وضعیت جنگی تشدید میشود، زمانی که ترس جمعی و تبلیغات دشمنی، خشم را به شکل ناهشیاری شدت میدهد.
کلاین همچنین فرآیند همانندسازی فرافکنانه را تشریح کرد: مکانیسمی که در آن فرد بخشهایی از خود—خشم، ترس، جنون—را به دیگری میسازد تا از بار روانی خود رهایی یابد. در جنگ، این سازوکار بهوفور دیده میشود: دشمن به تصویر بخشیدهشدهی خشم ما بدل میشود و ما از طریق توجیه خشونت علیه او، رانههای خطرناک درونمان را تهی میکنیم.
جنگ به مثابه فرآیند روانی-ساختاری
با همنشینی نظریههای فروید، بیون، لکان و کلاین، جنگ تصویر میشود به مثابه نبردی ساختاری و روانی:
- از یک سو رانهی مرگِ فروید و شورِ کشندهی ژوئیسانسِ لکان در هم میآمیزند.
- از سوی دیگر فروپاشیِ اندیشه (بیون) و قدرت ناهشیارِ همانندسازی فرافکنانه (کلاین) تسلط مییابد.
- نمادها و زبان، وقتی توان حفظ این نیروها را از دست میدهند، فرو میریزند و امر واقعی رخ مینماید.
تمدن با نهادهای خود—حقوق، دیپلماسی، هنر، درمان—تلاش میکند این نیروهای ویرانگر را در قالبهایی قابل تابآوری مهار کند.
راهکارهای امید
هر چهار نظریهپرداز، فراتر از تحلیل بحران، راههایی برای گشودن فضای امنِ روانی-اجتماعی پیشنهاد میکنند:
- فروید: گسترش عشق و پیوندهای بینالمللی تا تاناتوس در مجاری نمادین هدایت شود.
- بیون: تأکید بر «ظرفِ جمعی» در رواندرمانی، آموزش و همرزمانی تا عناصر بتا به ابزارِ تفکر بدل شوند.
- لکان: شناخت ژوئیسانس و ایجاد گفتمانهایی که لبهی تیز آن را به گفتوگوی قابل تابآوری بدل کنند.
- کلاین: پرورش «موقعیت افسرده»؛ حالتی که در آن کودک (و جامعه) خشم خود را بپذیرد و همدلانه با بخش تاریک خویشتن ارتباط برقرار کند.
جنگ بازتاب جدال بنیادی میان زندگی و مرگ، میان نمادین و امر واقعی، میان رانههای پرخاشگری و مهرورزی است. اگر پیش از آنکه گلوله پوستمان را پاره کند، باروتِ درون را به واژه بدل کنیم و رانههای مرگ و خشم را در قفس نمادین مهار نماییم، شاید آتشبارِ جنگ به جای ویرانی، باروریِ فهم و شفای جمعی را به ارمغان آورد.
3 نظر:
نظر بدهید