گروه روانکاوی ردیاد

logo
تماس با ما
  • 09359451063
  • info@radyaad.com
  • تهران، خیابان شریعتی، بالاتر از میرداماد، کوچه زیبا، پلاک49، طبقه 5، واحد 13

خودِ واقعی و خودِ کاذب از منظر وینیکات

دونالد وینیکات، روان‌تحلیل‌گر انگلیسی، خود را در قلب تجربه‌ی زیسته انسان جای می‌دهد. برخلاف نظریه‌پردازانی که "خود" را امری صرفاً درون‌روان‌بودگی می‌دانند، وینیکات معتقد است که خود در دلِ رابطه با دیگری شکل می‌گیرد؛ به‌ویژه در تعاملات ابتدایی میان نوزاد و مراقب اصلی. اما آیا می‌توان این رابطه را بازسازی کرد اگر در ابتدا درست شکل نگرفته باشد؟ نظریه‌ وینیکات پاسخ‌هایی برای این پرسش دارد.

 

مادر به‌قدر کافی خوب: بستری برای تولد خودِ واقعی

 

در نخستین ماه‌های زندگی، نوزاد برای شکل‌گیری خود نیازمند محیطی پاسخ‌گوست. وینیکات در آثارش، از جمله در مقالهٔ "The Maturational Processes and the Facilitating Environment" (1965)، بر مفهوم "مادر به‌قدر کافی خوب" (good-enough mother) تأکید می‌کند. این مادر، نه بی‌نقص، بلکه حاضر و حساس به نیازهای کودک است. نوزادی که در چنین محیطی رشد می‌کند، از طریق انعکاس عاطفی مادر، تجربه‌ی بودن و زنده‌بودن را حس می‌کند. در آغوش چنین مادری، کودک یاد می‌گیرد که احساساتش معنا دارند، و جهان به او پاسخ می‌دهد.

 

لحظه‌های پاسخ‌گویی: شکل‌گیری تدریجی خود

 

لحظه‌ای را تصور کنیم که نوزاد هنگام شیر خوردن، مکثی می‌کند و به چهره‌ی مادر نگاه می‌اندازد. مادر، بی‌درنگ و بدون تفسیر، نگاه او را پاسخ می‌دهد. این تعامل ساده، بستری‌ست که در آن کودک نخستین احساساتِ خود بودن را تجربه می‌کند. وینیکات این رابطه‌ی ظریف را زیربنای شکل‌گیری خودِ واقعی می‌داند—خودی که تجربه‌هایش واقعی، زنده و در ارتباط با درون است.

 

در اینجا، مادر با "در بر گرفتن" روانی کودک، چیزی فراتر از مراقبت فیزیکی ارائه می‌دهد. کودک تنها در صورتی که حس کند فردی در حال درک تجربه‌ی درونی اوست، می‌تواند با این تجربه‌ها تماس بگیرد. اما اگر این تماس مدام قطع شود، چه بر سر آن حس زنده‌ی درونی خواهد آمد؟

 

انکار تجربهٔ درونی: تولد خودِ کاذب

 

اگر پاسخ‌گویی مادرانه تداوم نداشته باشد—اگر مادر همیشه شتاب‌زده باشد، یا تنها زمانی به کودک لبخند بزند که او مطابق انتظار عمل کند—نوزاد یاد می‌گیرد برای حفظ رابطه، باید خود را تطبیق دهد. در این فضا، کودک تجربه‌هایش را سرکوب می‌کند و به جای ابراز خود، نقشی را ایفا می‌کند که مورد تأیید دیگری است. خودِ واقعی عقب‌نشینی می‌کند و خودِ کاذب (false self) به‌عنوان یک ساختار دفاعی پدید می‌آید.

 

در مقالهٔ مهم "Ego Distortion in Terms of True and False Self" (1960)، وینیکات توصیف می‌کند که خودِ کاذب گاه ممکن است بسیار مؤدب، موفق و اجتماعی باشد، اما از درون گسسته از تجربهٔ اصیل. بسیاری از ما احتمالاً با چنین افرادی برخورد داشته‌ایم—کسانی که همه‌چیزشان کامل به نظر می‌رسد، اما گویی چیزی از درون تهی است. ممکن است دوستی داشته باشید که همیشه لبخند به لب دارد، همه را به گرمی می‌پذیرد، در محل کار بی‌نقص ظاهر می‌شود، اما وقتی تنها می‌شود، با احساس گنگی از «این‌همه تلاشم برای کیه؟» روبه‌روست. یا مادری که همه‌چیز را در خانه به‌خوبی مدیریت می‌کند، فرزندانش را به‌موقع به کلاس می‌برد، غذای سالم درست می‌کند، اما در دل شب با بغضی فروخورده می‌پرسد: «اصلاً خودِ من چی می‌خوام؟»

 

وینیکات به ما یادآوری می‌کند که این تهی بودن، فقط یک مشکل فردی نیست، بلکه بازتابی‌ست از رابطه‌ای که زمانی پاسخ‌گو نبوده است.

 

عملکرد خودِ کاذب: از حفاظت تا مسخ تجربه

 

وینیکات میان درجات مختلف خودِ کاذب تمایز قائل می‌شود. در ابتدایی‌ترین سطح، خودِ کاذب تنها نقش محافظ دارد و اجازه می‌دهد کودک در موقعیت‌های اجتماعی سازگار باشد. اما اگر این نقاب بدل به تنها حالت ممکن شود، کودک حتی نمی‌داند چه می‌خواهد یا چه احساسی دارد. تجربه‌ی درونی، مسکوت می‌ماند. اینجاست که فرد ممکن است سال‌ها با حس گم‌گشتگی و بی‌معنایی زندگی کند، بی‌آن‌که بداند چرا.

 

در روان‌درمانی، وینیکات با بیمارانی مواجه شد که در ظاهر شاد و متعادل بودند، ولی در اتاق درمان، احساس پوچی شدیدی را تجربه می‌کردند. برخی حتی ابراز می‌کردند که احساس می‌کنند "واقعاً زندگی نمی‌کنند" یا "نمی‌دانند چه کسی هستند". شاید شما هم کسی را بشناسید که همیشه در مهمانی‌ها محبوب است، همه او را دوست دارند، اما خودش از درون احساس می‌کند هیچ‌کس او را واقعاً نمی‌شناسد. آیا می‌توان گفت که این افراد دروغ‌گو یا وانمودکننده‌اند؟ وینیکات پیشنهاد می‌کند که نه؛ آن‌ها با تمام وجودشان تلاش کرده‌اند که "دوست‌داشتنی" باقی بمانند، حتی به بهای پنهان‌کردن خودِ واقعی.

 

فضای انتقالی: پلی میان خیال و واقعیت

 

در کتاب "Playing and Reality" (1971)، وینیکات از مفهوم "فضای انتقالی" سخن می‌گوید؛ جایی میان درون و بیرون، میان خیال و واقعیت. کودک در بازی، احساساتش را تجربه می‌کند بدون آنکه تهدید شود. در روان‌درمانی نیز، این فضا بازآفرینی می‌شود. درمانگر، همانند مادر به‌قدر کافی خوب، حضوری پاسخ‌گو، بی‌قضاوت و مداوم دارد. چنین فضایی به بیمار اجازه می‌دهد که بخش‌های دفن‌شدهٔ خود را بازشناسی کند.

 

در این فضا، بیمار می‌آزماید، شک می‌کند، سکوت می‌کند، خشم می‌ورزد. و نکته همین‌جاست: تجربه‌ها لازم نیست همیشه روشن، واضح یا تحلیل‌پذیر باشند. گاهی صرفاً "هستند". شاید این همان چیزی‌ست که وینیکات بارها بر آن تأکید کرده: فضای امنی که در آن، تجربه می‌تواند صرفاً اتفاق بیفتد، بدون اجبار به توضیح یا قضاوت.

 

روان‌درمانی و باززنده‌سازی خودِ واقعی

 

وینیکات معتقد است که روان‌درمانی موفق، الزاماً نیازمند تحلیل پیچیده نیست. بلکه گاهی تنها حضور یک انسان دیگر است که "واقعاً" هست، گوش می‌دهد و در برابر آشفتگی روانی فرونمی‌پاشد. این نوع حضور، گاه بیشتر از هر تفسیری، ظرفیت احیای خودِ واقعی را دارد.

 

درمانگر در چنین رابطه‌ای به بیمار اجازه می‌دهد که خودِ پنهان‌مانده‌اش را دوباره تجربه کند، گام به گام. نه برای اینکه بهتر شود، بلکه برای اینکه "خود" شود. شاید کسی که سال‌ها نقش فرزندِ نمونه، دانش‌آموزِ بی‌نقص یا شریک ایده‌آل را بازی کرده، در نهایت بتواند در اتاق درمان برای نخستین‌بار بگوید: «من خسته‌ام. نمی‌خوام قوی باشم. فقط می‌خوام یکی باشه که تحملم کنه.» آیا این ساده‌انگاری‌ست؟ یا شاید بازگشتی عمیق به آنچه روان انسان نیاز دارد؟

 

نتیجه‌گیری: اصالت به‌مثابه رابطه

 

پیام بنیادین وینیکات این است که خودِ واقعی، درون فرد نیست، بلکه در فضای رابطه‌ای شکل می‌گیرد. همان‌جایی که دیگری ما را می‌بیند، به ما پاسخ می‌دهد، و اجازه می‌دهد فقط باشیم. در جهانی پر از نقش و نقاب، بازگشت به اصالت، سفری‌ست که با نگاه بی‌قضاوت دیگری آغاز می‌شود.

 

اصالت، در نگاه وینیکات، چیزی نیست که به تنهایی کشف شود. بلکه هدیه‌ای‌ست که در دل رابطه متولد می‌شود و تنها در حضور دیگری معنا می‌گیرد. شاید همین‌جا، در رابطه‌ای کوچک ام

ا صمیمی، جرقه‌ی بازگشت به خویشتن روشن شود.



3 نظر:

نظر بدهید

تماس با ما